مذهبی - تشنه ولایت

مروری بر ادیان و مذاهب - زندگی چهارده معصوم - مناسبت های مذهبی - مدیر خانم رشیدی

مذهبی - تشنه ولایت

مروری بر ادیان و مذاهب - زندگی چهارده معصوم - مناسبت های مذهبی - مدیر خانم رشیدی

یاس کبود


تا عـلی ماهَـش به سوی قـبر بُـرد                     مـاه، رخ از شـرم، پـشـت ابـر بُرد

آرزوهــا را عـلـی در خــاک کــرد                     خـاک هـم گویی گریـبان چـاک کرد
زد صـدای خـاک، جـانانم را بگیـر                     تــن نـمانــده هـیـچ  جـانم را بگیـر
نــاگـهـان بــر یــاری دســت خــــدا                     دسـتی آمـد، همچـو دست مصطفی
گـوهرش را از صدف، دریا گرفت                     احــمد از دامـاد خـود، زهرا گرفت
گـفـتـش ای تـاج سـر خــیـل رُسُــل                     وی بَـر تـوخُـرد، یکسر جزء و کل
از مـن ایـن آزرده جـانـت را بگیـر                     بــازگــردانـدم، امــانــت را بـگـیــر
بــار دیـگر، هــدیـه ی داور بگـیــر                    کــوثـرت از سـاقـی کــوثـر بگـیــر
می کِـشـد خجلت علی از محضرت                     یــاس دادی، می دهــد نــیـلـوفـرت




منابع این نوشتار محفوظ است.

نظرات 3 + ارسال نظر
شهیدان یکشنبه 17 فروردین 1393 ساعت 23:39 http://www.mohammadalishahidan.blogfa.com

سلام.
با شعری طنز،بر گرفته از کتاب املت دسته دار!!!! به روزم.

...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد
شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد

فاصله مشکل من بود، که در این جاده
چارده مرتبه این فاصله کم شد، کم شد

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد

خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد

بعد هم پشت همان پنجره رویایی
چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد

خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد

گریه کردم، عطش آمد به سراغم،گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد

آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد

روی سجاده خود یاد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد

زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد به محمد که میسر هم شد

من مسلمان شده مذهب چشمی هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد

سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد

کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جاده ابریشم شد

سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد

بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...

سید حمیدرضا برقعی

مهدی پنج‌شنبه 14 فروردین 1393 ساعت 17:59 http://www.downloadhozeh.ir/

شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد

عطر تو به گلها هیجان خواهد داد

فردا که به آفاق بپیچد نورت

تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.