مذهبی - تشنه ولایت

مروری بر ادیان و مذاهب - زندگی چهارده معصوم - مناسبت های مذهبی - مدیر خانم رشیدی

مذهبی - تشنه ولایت

مروری بر ادیان و مذاهب - زندگی چهارده معصوم - مناسبت های مذهبی - مدیر خانم رشیدی

امام تقی (ع) (۲)

 

زندگی نامه و ازدواج حضرت امام تقی (ع) با دختر مأمون

چهل و چند سال از عمر شریف هشتمین پیشوا یعنی امام "رضا (ع)" می گذشت که هنوز آن حضرت فرزندی نداشت. این موضوع برای شیعیان بسیار نگران کننده بود چرا که مردم بر اساس روایات رسیده از طرف "پیامبر اکرم (ص)" و "امامان معصوم (ع)" معتقد بودند که امام نهم شیعیان فرزند امام "هشتم (ع)" خواهد بود و به همین لحاظ سخت در انتظار بودند حتی گاهی به خدمت امام (ع) شرفیاب می شدند و از او می خواستند تا دعا کند خداوند پسری به ایشان عنایت فرماید و آن گرامی در پاسخ آنان را دل داری می داد و می فرمود: "خداوند پسری به من می دهد که وارث من و امام پس از من خواهد بود" سرانجام در "دهم ماه رجب" سال "١٩۵ (ه.ق)" امام "محمد تقی (ع)" به دنیا آمد. نام آن حضرت "محمد" و کنیه او "ابو جعفر" و از القاب مشهورش "تقی" و "جواد" می باشد. تولد آن گرامی برای جامعه شیعیان شادی بخش و امیدوار کننده بود و تردیدی که جهت دیر شدن تولد آن گرامی برای برخی از شیعیان رخ نموده بود با این اتفاق برطرف گردید. مادر امام "جواد (ع)"، "سبیکه" بود که او را "خیزران" نیز می نامیدند، این بانوی گرامی از خاندان "ماریه قبطیه"، همسر "رسول خدا (ص)"، و در فضایل اخلاقی از برترین زنان آن دوران بود. "پیامبر (ص)" در روایتی او را "خیرة الاِماء" یعنی بهترین کنیزان نامیده بود و امام "موسی بن جعفر (ع)" سال ها پیش از آن که این بانو به خانه امام "رضا (ع)" وارد شود برخی از خصوصیات او را بیان کرده و توسط "یزید بن سلیط"، یکی از صحابه نزدیکش برای او سلام فرستاده بود. خلاصه امام "جواد (ع)" در دامان پاک امامت و ولایت تعالی یافت و "مأمون" که پس از شهادت امام "رضا (ع)" بار دیگر حکومت خویش را در خطر دید، برای پیش گیری و چاره جویی، مهربانی و دوست داری نسبت به آن حضرت را آغاز کرد و برای مزید بهره برداری دختر خود را نیز به ازدواج او در آورد. وی کوشید تا همان استفاده ای را که در تحمیل ولایت عهدی بر امام "رضا (ع)" دنبال می کرد، از این وصلت نیز به دست آورد. در چنین شرایطی امام "جواد (ع)" در سال "۲٠۴ (ه.ق)" یعنی یک سال پس از شهادت امام "رضا (ع)" از مدینه به بغداد آمد و با دختر "مأمون" یعنی "ام الفضل" ازدواج کرد. البته باید توجه داشت که "مأمون" با همه ی تظاهرات دوستانه و ریاکاری های مزورانه، از این ازدواج جز اهداف سیاسی منظور دیگری نداشت پس می توان دریافت که وی چه اهدافی را دنبال می کرده است:

١- با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن گرامی را دقیقاً زیر نظر داشت و از کارهای او بی خبر نبود دختر "مأمون" نیز به راستی وظیفه خبرچینی و گزارش گری را به نحو احسن انجام می داد).

۲- با این وصلت او توانست امام "جواد (ع)" را با دربار پرعیش و نوش خود مرتبط کند تا بدین سان بر عظمت او لطمه وارد شود و در انظار عموم از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط گردد.

۳- "محمد بن ریان" می گوید: مأمون هر چه می کوشید امام "جواد (ع)" را به لهو و لعب وادار کند، موفق نشد چنان که در مجلسی که به عنوان جشن ازدواج امام (ع) برپا ساخت صد کنیز زیبا را که هر یک جامی پر از جواهرات در دست داشتند واداشت تا با ورود آن حضرت به استقبال وی بروند و آن ها نیز این کار را کردند ولی امام (ع) هیچ توجهی به آنان نداشت و عملاً به آن ها فهماند که از این کارها دست بردارند.

۴- "مأمون" در همین مجلس مطربی را برای خواندن و نواختن آورده بود ولی همین که کار خود را آغاز کرد امام (ع) بانگی برآورد که: "از خدا بترس". مطرب هم از صلابت این فرمان که از ژرفای معنویت و نیروی الهی آن گرامی نشئت داشت، چنان مرعوب شد که الات موسیقی را رها کرد و دیگر نتوانست از آن ها استفاده کند.

۵- هم چنان که اشاره شد "مامون" با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام علیه خود باز داشت و خود را دوست دار و علاقمند به حضرت "جواد (ع)" نشان داد.

۶- عوام فریبی "مأمون" چنان بود که گاهی می گفت: "من به این وصلت اقدام کردم تا "ابوجعفر (ع)" از دخترم صاحب فرزندی شود و من پدر بزرگ کودکی باشم که از نسل "پیامبر (ص)" و "علی بن ابیطالب (ع)" است. اما خوش بختانه این حقه "مأمون" نیز بی نتیجه ماند چرا که دختر "مأمون" هرگز فرزندی از امام (ع) نیاورد و فرزندان آن حضرت یعنی "امام هادی نقی (ع)"، "موسی مبرقع، حسین، عمران، فاطمه، خدیجه، ام کلثوم" و "حکیمه" همگی از همسر دیگر وی "سمانه مغربیه" که کنیزی نیک سیرت و بزرگوار بود، به دنیا آمدند.

روی هم رفته این ازدواج که "مأمون" بر آن اصرار داشت کاملاً جنبه سیاسی به خود گرفت بنابراین با آن که این وصلت با زندگی مرفهی توأم شد، برای امام "جواد (ع)" که هم چون پدر گرامیش به دنیا توجهی نداشت نمی توانست ارزش معنوی داشته باشد؛ بلکه اصولاٌ زندگی با "مأمون" نیز برای آن حضرت تحمیلی و پر رنج و درد بوده است.

-----------------------------------------------------------------

از معجزات و کرامات حضرت جواد (ع) 

معجزات و کرامات از نشانه هایی است، که به اذن خدا در اختیار ائمه اطهار و معصومین (ع) می باشد. ولی این معجزات و کرامت ها از آغاز امامت حضرت جواد (ع) در زندگی و سیره معصومین (ع) ارزشی دو چندان یافت؛ چرا که اعمال محدودیت های شدید از سوی مخالفان و ظهور فرقه ها و نحله های مختلف موجب شد تا پس از آن ائمه اطهار (ع) برای اثبات حقانیت و معصومیت خویش بیش از گذشته، از آن قدرت ماورایی و خدادادی استفاده کنند. اما در مورد معجزات حضرت جواد (ع) یکی آن که "محمد بن میمون" می گوید: به هم راه امام رضا (ع) در مکه بودیم، که به آن حضرت عرض کردم: می خواهم به مدینه بروم، پس نامه ای برای فرزندتان ابی جعفر بنگارید تا با خود ببرم. امام (ع) تبسمی کرد و نامه ای نوشت و من عازم مدینه شدم در حالی که به درد چشم مبتلا بودم. به درب خانه امام جواد (ع) رسیدم و نامه را تحویل دادم. در این هنگام "موفق" غلام حضرت مرا خواست و گفت: تا سر نامه را بگشایم و در پیش روی امام قرار دهم. من هم این کار را کردم، آن گاه حضرت (ع) فرمود: ای محمد وضعیت چشمانت چطور است؟ عرض کردم یا بن رسول الله، همان گونه که مشاهده می کنید بیمار است و نورش از میان رفته. حضرت جواد (ع) دست مبارکش را بر چشمان من کشید و بینایی ام سالم شد و این زمانی بود که سن حضرت به کم تر از سه سال می رسید.

در داستان دیگری "اباصلت" از یاران امام رضا (ع) هم می گوید: پس از دفن آن حضرت (ع)، به دستور مأمون یک سال زندانی شدم. در این مدت از تنگی زندان و بیداری شب به ستوه آمدم، پس دعا کردم و برای رهایی از زندان به محمد (ص) و آل او متوسل شدم. از خداوند خواستم به برکت آل محمد (ص) در کارم گشایشی کند .هنوز دعایم تمام نشده بود که حضرت ابی جعفر (ع) وارد زندان شد و گفت: ای "اباصلت" از تنگنای زندان بی تاب شدی؟ عرض کردم: آری به خدا سوگند سخت بی تابم، ایشان فرمود: برخیز، بعد دستی به غل و زنجیرهای دست و پایم زد و زنجیرها بر زمین افتاد سپس دست مرا گرفت و از کنار نگهبان ها عبور داد. آن ها در حالی که مرا نظاره می کردند، توان هیچ گونه سخن گفتن را نداشتند تا این که من از زندان خارج شدم. پس از آن حضرت (ع) فرمود: برو در امان خدا که هرگز نه دست مأمون به تو می رسد و نه دست تو به مأمون. "اباصلت" می گوید: همان گونه که ایشان گفتند از آن زمان به بعد مأمون را ندیدم.

در ماجرایی دیگر" محمد بن ریان" روایت می کند: مأمون برای بد نام کردن حضرت امام جواد (ع) همه گونه نیرنگی به کار برد مثلاً پس از عقد دخترش "ام الفضل" با حضرت (ع) صد کنیز زیبا را انتخاب کرد و به هریک جامی پر از گوهر ناب داد. مأمون از آنان خواست تا پس از نشستن امام جواد (ع) در جای گاه دامادی به استقبال او روند و به وی خوش آمد گویند. آن ملعون با این کار می خواست که حضرت (ع) را به لهو و لعب مشغول سازد. در این میان فردی به نام "مخارق"، در دربار که ریشی بلند و صوتی خوش داشت و ساز عود را خوب می نواخت به مأمون گفت که من می توانم نقشه ات را عملی کنم و حضرت را به لهو و لعب وادار کنم. از این رو در مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند، دور مخارق گرد آمدند ولی حضرت امام جواد (ع) بر وی نهیب زد و فرمود: "اتق الله یا ذالعثنون" از خدا بترس ای ریش بلند. با این فریاد دست "مخارق" از حرکت ایستاد و عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست ساز بنوازد !!پس از آن روزی مأمون از بلایی که بر سر "مخارق" آمده بود سؤال کرد و او پاسخ داد چون امام جواد (ع) بر من نهیب زد، چنان ترسی بر من مستولی شد که دستم فلج گردید و هرگز بهبودی نیافت.

-----------------------------------------------------------------